test
test
test
test
test
test
test
test
*~*~*~*~*~*~*~*
بچه تر كه بودم عاشق پاستيل بودم! بيشتر از چيزي كه الان هستم
هميشه مامانم واسم ميخريد... طعماي مختلف
اصلا راه نگه داشتن من تو خونه همين پاستيل بود
يه بار مامانم هم واسه من هم واسه دخترخالم پاستيل خريد...! اون از من يكم بزرگتر بود
من عاشق پاستيل نوشابه اي بودم و مامانم از نوشابه اي فقط يدونه خريده بود
اون روز پاستيل نوشابه اي به دخترخالم رسيد
خيلي غر زدم
گريه دوست نداشتم!! حتي با اينكه خيلي كوچولو بودم وقتي يكي ناراحتم ميكرد جلوش وايميستادم و بهش زبون درازي ميكردم ولي فوري ميرفتم يه گوشه خلوت گريه ميكردم! هنوزم اينجوريم
اگه كسي اذيتم كنه يا حقمو بخوره حقمو ازش پس ميگيرم و شايد تو چشم همه يه دختر خيلي قوي ام ولي واي از تاثيري كه تو روحيه م داره
من گريه هام واسه خودمه....! غد بازيام واسه بقيه
اصلا اينجوري بزرگ شدم... اول دبستان كه بودم از لحاظ قدي از همه شون كوچولوتر بودم
خيلي خيلي كوچولو تر! يه دختر نيم وجبي بودم كه موهاي چتري داشت و هميشه وسط معركه بود
هيچكس باور نميكرد تك فرزند باشم! اخه معمولا تك فرزندا لوس ميشن! ولي من لوس نبودم
واسه مامان بابام بودماا ولي بيرون از خونه نه
حقمو ميگرفتم
اولين روز مدرسه هم وقتي كه همه بچه ها گريه ميكردن و ماماناشون رو ميخواستن من به مامانم اشاره ميكردم كه زودتر بره خونه
ضعف نشون نميدادم هيچوقت
خب داشتم اون روز رو ميگفتم
پاستيل
هرچي به دختر خاله م گفتم اون پاستيل رو بده من
من عاشق اونم تو كه واست فرقي نداره
لوس بازي دراورد و گفت نه
گفتم شرط بذار
گفت نه
گفتم شرط بذااار
ازش كوچيكتر بودم ولي ازم ميترسيد
گفت باشه بايد مسابقه بديم
مچ بندازيم
مچ؟؟ من؟؟ مني كه ازت كوچيكترم؟
ميدونست ميبازم
مطمين بود
واسه همين اين شرط رو گذاشته بود
چهار سالم بيشتر نبود
پاستيلمو ميخواستم! از يه طرفي هم ميخواستم بهش بفهمونم من رو نبايد دست كم بگيره
باهاش مچ انداختم
دستم خيلي درد ميگرفت... چشمامو بستم و هرچي زور داشتم زدم
وقتي حس كردم مچش رو خاك كردم يه چشمم رو باز كردم و نگاه كردم! وقتي مطمئن شدم كه بردم رفتم و خيلي اروم و ريلكس پاستيل رو برداشتم
هيچي بهش نگفتم!! هيچي!! الانم عادت ندارم وقتي يجايي من برنده ميشم برم رو اعصاب طرف مقابل فقط برگشتم و نگاش كردم
با همون مغز كوچيكم يه درس خوبي ياد گرفتم اون موقع
به خودم گفتم! بابا تو ديگه كي هستي! تو هرچي بخواي ميشه! بدون اينكه مث بچه نُنُر ها مامان باباتو صدا كني! خود خودت بخواي و تلاش كني ميشه
فقط كافيه زور بزني... هرچي توان داري
از اون روز سالهايي زيادي گذشته
بارها شكست خوردم ولي دست از مسابقه برنداشتم
زندگي پر از مسابقه ست
شده هزاربار پشت خط شروع يه مسابقه وايستاده باشم و تهش بازنده باشم ولي نشده كه بعد باخت ديگه منو تو اون مسابقه نبينن
منظورمو متوجه ميشي؟
من اهل جنگيدنم
پس فكر نكن يه دختر لوس و نُنُرم كه واسه رسيدن بهت فقط يجا ميشينم و خدارو صدا ميزنم
من اهل جنگيدنم
*~*~*~*~*~*~*~*
❇نورا مرغوب❇
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
سلام دلگير جان
امروز دقايقي جلوي آينه ايستادم و به خودم نگاه كردم... خسته شدم از اين صورت
تو چطور ميتوانستي ساعتها روبه رويم بنشيني و با عشق نگاهم بكني؟
اصلأ اين صورت معمولي چه جذابيتي براي تو داشت كه ساعت ها به تماشايش مينشستي!؟
دستانم مدام عرق ميكند و حركت دادن قلم برايم سخت است نزديك شدم به وصف كردن حساس ترين روزهاي زندگي ام... ملاقات آن مرد چشم سياه
آن روز قصد فرار كرده بودم هيچ چيز برايم مهم نبود! هرچه ميخواهد بشود! داشتم ميرفتم كه صداي در آمد برگشتم و يك جفت چشم مشكي حبسم كر
آنقدر نگاهش پر جذبه بود كه نه ميتوانستم بروم نه حتي نفس بكشم... لحظاتي نگاهم كرد و در را باز گذاشت رفت داخل اتاقش... با اضطراب قدم برداشتم! نميدانم چرا... اما فرار نكردم... پايم را داخل اتاق گذاشتم
روي صندلي نشسته بود و پيپ ميكشيد! وسط اتاقش سرگردان ايستادم... معذب بودم! صدايش را شنيدم: بنشين
لهجه خاصي داشت... به راحتي فهميدم از اهالي اينجا نيست! همين يك كلمه كافي بود تا بفهمم صدايش هم مانند صورتش گيراست... روي تخت نشستم
حواسش به من نبود اصلا انگار من انجا حضور نداشتم... با دقت نگاهش كردم... موهاي مشكي و پرپشتي داشت كه با دقت شانه اش كرده بود و نظم زيبايي بخشيده بود
صورتي بزرگ و كشيده اي داشت
صورتش صاف و اصلاح كرده بود
چشمهايي درشت كه در عين حال كشيده هم بود
چشمهايش عجيب بود! تا به حال همچين چشماني نديده بودم
لبان قلوه اي و خوشرنگي داشت
پوست صورتش نه روشن بود نه تيره
در كل جذابترين مردي بود كه در زندگي ام ديده بودم... خيلي جوان بود... قبل از انكه به اينجا بيايم تصورم پيرمردي بود با شكمي برامده و سري كچل كه از روي هوس#اني ميخواست دختركي مظلوم را اسير خواسته هاي خودش بكند
برايم عجيب بود مردي به اين جذابي احتياج نداشت كه دختري را اينگونه بازيچه خود كند در دهكده ما دختران و زنان براي اين نوع مردان سر و دست ميشكستند
برگشت نگاهم كرد... ذوب شدم! واي ازاين چشمها
ميتوانند به راحتي ادم بكشند... اين مرد چرا انقدر جذاب است! از روي صندلي اش بلند شد و به سمت من امد... تپش قلبم بالا رفت... خداي من ديگر همه چي تمام شد... دارد مي ايد كه... امد و امد و امد... انقدر نزديك شد كه صداي نفسهايش را ميشنيدم
بلند شو دخترك
با تحكم گفت.... لجباز بودم ! اگر هركس ديگري جز او به من دستور ميداد قطعا سرپيچي ميكردم... اما اين مرد جوان انگار با همه دنيا فرق دارد
ايستادم در مقابلش... خيلي نزديك بود... در طول زندگي ام هيچوقت به هيچ مردي انقدر نزديك نشده بودم حتي پدرم
سرم را پائين انداخته بودم
صدايش را شنيدم: وقتي كسي ميخواهد با تو صحبت كند ادب حكم ميكند نگاهش كني
بغضم گرفت... چقدر حساس شده بودم! سرم را بالا گرفتم.... به چشمانش خيره شدم... مطمئن بودم گونه هايم سرخ شده اند! لبانش تكان خورد: من ايرزاك هستم
دقيقا نميدانم چند وقت از آن روز كذايي گذشته... اما سالهاست درگير اين نامم
ايرزاك.... مرد من
مرد هميشگي من
✳گلوينا✳
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
نورا مرغوب❇
❇نامه شماره ۱۹
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
سلام بداخلاق جان
اگر منتظري بازهم درباره گذشته برايت بنويسم بايد بگويم هنوز نميتوانم
باز كم آوردم
ياداوري گذشته تمامم ميكند
بگذريم، امروز اتفاق جالبي برايم افتاد
صبح براي خريد خانه را ترك كردم
در راه بازگشت زن همسايه را ديدم
زني تپل با صورتي سفيد و گونه هايي سرخ
هميشه ميبينمش... هميشه برايم دلنشين است
مرا كه ديد لبخند زد سرش را برايم تكان داد
تنهايي خسته ام كرده بود! نزديكش رفتم و حالش را پرسيدم و با او هم صحبت شدم
عجب زن شيريني... يك تكه مهرباني
براي دقايقي همه چيز فراموشم شد
براي دقايقي لبخند زدم! از ته دل
براي دقايقي چراغ غم را خاموش كردم و شعله عشق را روشن
خداوند تورا از من گرفت
اما هرروز ادمهايي را سر راهم ميگذارد عجيب مهربان... گاهي شك ميكنم اصلا انسان باشند... من كه از انسان ها جز بدي چيزي نديدم!... تو را كه نميگويم... تو كه انسان نيستي! تو فرشته محبوب خداوندي... تو از ان نسل هايي هستي كه منقرض شدند و از انها فقط همين تو يكي مانده
داشتم ميگفتم... خداوند به جبران نبود تو اين ادمهارا سر راهم قرار داده
مثل اين است كه محبوب ترين عروسك كودكي ات را بگيرند و براي جبرانش صدها عروسك به تو بدهند
فايده اي دارد؟! نه
من كه اين همه عروسك نميخوام... هيچ كدامشان را هم به اندازه اولي دوست ندارم
به من همان اولي را برگردانيد
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
نورا مرغوب❇
❇نامه شماره ۱۶
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم